شعر طنز پلنگ
حتما بخونید...
ديد روباهي پلنگي را به راه
اشك ريزان مي رود با آه و آه !
سينه اش چاك است تا نزديك ناف !
هست در آنجا و تنبانش شكاف !
گفت :« اي آقا پلنگ تيز چنگ !
از چه اي آشفته و داغان و منگ ؟
علت اين ظاهر نافرم چيست ؟
بر چنين احوال تو بايد گريست »!
گفت كه :« حيثيّتم را بُرده اند !
داخل يك كوچه خِفتم كرده اند !
درشبي تاريك با ظلم و ستم
شد تجاوز هم به مالم ،هم خودم !
دردهايم را روايت مي كنم !
مي روم اكنون شكايت مي كنم »!
گفت آن روباه ِ شوخ و خنده رو :
«اي پلنگ نازنين و صلح جو !
اي شده غارت ، شده زخمي ، دَمَر!
بازگرد و از شكايت درگذر !
گرچه بدبختي ّ و بدآورده اي
شكركن زيراكه اكنون زنده اي !
سخت باشد خِفت و بي طاقت شدن !
باتجاوز ،قتل هم غارت شدن !
گر تورا گرگان دريدند از عقب !
از چه غمناكي و نالان اي عجب !
شاخه ي بختت شكوفا مي شود
بعداازاين بخت توهم وا مي شود !
گرشوي در حكمت دنيا دقيق
اين سر آغازي جديداست اي رفيق !